یادی از این شاعر پژمرده کن

بعد من روزی اگر بغض گلویت را فشرد

پای احساست اگر بر سنگ خورد

یا اگر یكروز دستان تو هم

.......................... گرمی دست كسی را در میان خود ندید

ونداران هنگام تلخ

كز فضای سینه ات جز آه آتشناك ،

.............. چیزی را نمی داد گذر

............................................. یادی از این عاشق افسرده كن

بعد از من روزی اگر زین كوچه ها

مرد تنهایی گذشت

در نگاه او اگر برق نیاز

بر دو پایش پینه بود

................................. یادی از این خسته دلمرده كن

روزگاری بعد از این

شاخه خشكی اگر دیدی بباغ

یا گل پژمرده ای دیدی به خاك

................................. بلبل افسرده ای دیدی بشاخ

اشك را در گوشه چشم غریبی یافتی

...................... عابری را دیدی و نشناختی

................................................ یادی از این شاعر پژمرده كن

گر شبی تنها شدی در خلوتی

یافتی از بهر گریه مهلتی

لیك ،اشكی گونه ات را تر نكرد

.................. درد خود را با خدا گفتی ولی باور نكرد

روزگاری بعد از این

.......... گر تو هم عاشق شدی

.....................یاد كن از من كه دیگر نیستم ......

دوست دارم خود باشم

دوست دارم که خودم باشم و تنها باشم

پشت یک پنجره ، سرگرم تماشا باشم

بی تَکَلُّف بنشین ، داد بزن ، راحت باش !

که برانم ، پس از این ، سخت شکیبا باشم

شیشه طاقت من ، مثل دلت سنگ شده

خوش نداری ، من هم مثل تو آیا باشم؟

پیش آرامش من طوفانی شو ، تا من

آسمان باشم و آیینه ی دریا باشم

نه ! ــ چه گفتم ؟ دریا ؟ ــ جوی حقیری و مباد

به تو آلوده شوم ، با تو ، به یک جا باشم

حُرْمَتِ آیینه ام ، زیر غرورت لِه شد

روی تو ، هیچ نمی خواست که بینا باشم

آه ...! بگذار که من نیز به جادوی غزل

بهمنی وارترین شاعر دنیا باشم

بیا ای مرگ

ديگر هوايي براي تنفس نيست

قاضي سرنوشت من،

 عاقبت خواستي تا رعشه هاي مرگ را بر اندام بي تابم نظاره كني؟

پس شتاب كن تاب ایستادن ندارم....

گلويم بي تاب طناب دار فراموشي دنیاست...

نفس هايم به شماره افتاده اند...

شتاب كن شتاب کن...

من دیگر تاب ماندن ندارم باید رفت....

خسته ام دیگر کمکی از دست یاری بر نمی آید....

دیگر دوستان نیز خسته اند از روی من......

دیگر یاران توان شنیدن صدایم را ندارند......

شتاب ...کن شتاب کن........

دیگر توان زیست نیست باید رفت و آرام گرفت....

کجای ای قاضی رفتن چرا اینگونه می آیی.....

چرا ثلانه و آرام می آیی.......

من طناب بر گردن، بر جوخی دارم چرا اینگونه می آیی

 چرا ای قاضی مرگ چرا ثلانه و آرام می آیی .......

مگر نشناختی ،ای قاضی مرا،..... 

آرشم.....

 جرمم مستی و حکمم،مرگ آن را تو می خوانی .......

 چرا ثلانه وآرام  می آیی.....

بکش دل را شهامت کن.....

مرا از غصه راحت کن .....

شدم بیگانه با هستی دگر نیست، حالی خوشتراز مستی....

شدم انگشت نمای خلق بیا ای مرگ در، آغوش این مستی....

نمیترسم من از اقرار این حرف، که شد جانم......

  فدای دوست وعشق و مستی........

بیا ای قاضی مرگ،چرا ثلانه و آرام می آیی.... 

 

 

برو ای عشق

85ctus4.jpg

رهایم کن برو ای عشق از جانم چه می خواهی

 به سوهان غمت روح مرا پیوسته می کاهی

مگر جز مهربانی از تو و چشمت چه می خواهم

 تو خود از هرکسی بهتر از احساس من اگاهی

 نیازی نیست تا پنهان کنی از من نگاهت را

 گواهی می دهد قلبم مرا دیگر نمی خواهی

 غزل هایم زمانی روی لب های تو جاری بود

 ولی امروز در چشمت نمی ارزم پر کاهی

 دلم خوش بود گهگاهی برایت شعر می خواندم

تو هم سر می زدی ان روزها از کوچه ها گاهی

 برو هر جا که می خواهی برو آسوده باش اما

مواظب باش مثل من نیفتی در چنین چاهی

از اینجا می روم تنها مرا دیگر نخواهی دید

نخواهم برد در این راه با خود هیچ همراهی

 

بی وفایی

 

بی صدا در پی آبم وبی صدا تر از اشکی که از چشما نت می چکد روی گونهایت ارام خواهم گرفت

وتورا در تصویری از غروب نقاشی خواهم کرد در باغچه دلم گل عشق تورا بو میکشم و برایت

همچون کودکی شعر خواهم خواند ومانند ماهی قرمز در دریای دلت شنا خواهم کرد که تو پیشم

بمانی  ولی افســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس نمی دانم چرا تو بی وفا بودی و رفتی

من تورا از شعر میگویم من تورا از عشق میگویم 

برایت مینویسم مهربانی از سکوت از لبخنداز صدای پر آهنگ چنگ

 به تو گفتم نرو از پیشم ای زیباترینم به تو گفتم بمان ای نازنینم

نمیدانم چرا اینگونه رفتی بسان نور از پیشم گذشتی

 نمیدانم چرا تو بی وفایی زعشق ومعرفت تو مثل کاهی

 به تو گفتم خیالم بس قشنگ است نمیدانی چه زیباو چه رنگ است

 به توگفتم بمان  آرام بگیرم میان قلب تو نجوا بگیرم 

به تو گفتم بمان تا من نمیرم در این تنهاییم رسوا نشینم

چه گویم که جفا کردی و رفتی تو مرا تنها رها کردی و رفتی

 نمیدانی چه کردی تو به حالم نمیدانی چه بد شد روزگارم

 نمیدانم چرا دفتر را گشودم ز عشق روی تو شعر را سرودم

که آنچه کردی تو به من هیچ ستم کار نکرد هیچ سنگین دل خونخوار نکرد.

سرگردان

 

هميشه توي اين باور بودم كه تا آخر، آخرش تا جايي كه زندگي براي من و تو به پايان

 برسه،  با هم هستيم.آره نازنين بد جوري به خندهات و به نگاهاتو به صدات عادت كرده

بودم. ديگه شده بود عادت هميشگي كنار لبه باز پنجره چشم انتظار اومدنت بنشينم و از

دور برات دست تكون بدم. تقسير تو بود، آره تو؟ چون هميشه تو چشات برق شادي

اميدي موج مي زد. هميشه نگاهات من و از نگروني در مي آورد و به من مي گفت، نازنين

 هستم تا آخرش تو مال منيو كنار هم  ولي  كو ... كو؟ اون همه لطف و صداقت كو

 اون همه مهربوني، برگرد ! برگرد !!! آخه ديگه طاقت دوري تو را ندارم. تا كي يه گوشه

تنها بشينم كنار در باز پنجره به اميد اينكه بر مي گردي... بر مي گردي... آيا ؟ آره

 ساكتم، ساكتم از روزي كه تو رفتي و نيستي كنارم،  اما تو قلبم دارم يه دنيا شكايت از

فرياد سكوتم . تو دلم دارم يه دنيا از غم نداشتن صداي سكوتم؟ منتظر مي مونم تا تو

برگردي.  باز مثل اينكه ديونه شدم اين حرفا،  ياد آور خاطرات گذشته و تكرار نگاهات چه

فايده به دل مدام قول دروغ دادن كه يار بر مي گرده چه فايده، بايد اين حقيقت لعنتي رو

باور كرد، بايد گذاشت كه اشكها روي گونه ها سرا زير بشه، ولي نبايد با سرنوشت جنگيد،

 نه اصلاٌ نميشه جنگيد. آره تو رفتي، رفتي تا به آرامش ابدي برسي و من و با اين همه

مشكلات و كوهي از غم تنها گذاشتي

زیر آسمان تنهایی

 

 

زير آسمان دلتنگي خانه اي دارم

 

كه خورشيدش هميشه در حال غروب است

 

خانه ي من تك اتاق است وتمام لحظاتم را در آن اتاق مي گذرانم

 

پنجره اش به روي انتظار باز مي شود

 

و پرده هايش از جنس فاصله هاست

 

ديوار هايش به رنگ سياه است و

 

نواي سكوت فضاي خانه ام را پر كرده

 

تنها همخانه و همسايه ام غم است

 

زنگ در خانه ام صداي افتادن اشك از چشم منتظر است،

 

هر چند كه در خانه ام هميشه قفل است

 

وكليد خانه هم در دست اوست

 

مي گذرانم روزها را با نگاه از پشت پنجره

 

و به  تماشاي انتظارمي نشينم

 

تا او مرا از اين قفس آزاد كند

 

كه كليد خانه ام در دستان اوست

 

و او فقط مي تواند باز كند اين در بسته را

 

اميدوارم كه همانند رهگذري از كنار خانه ام رد نشود

 

نام خانه ي من تنهاييست...