دوست دارم که خودم باشم و تنها باشم

پشت یک پنجره ، سرگرم تماشا باشم

بی تَکَلُّف بنشین ، داد بزن ، راحت باش !

که برانم ، پس از این ، سخت شکیبا باشم

شیشه طاقت من ، مثل دلت سنگ شده

خوش نداری ، من هم مثل تو آیا باشم؟

پیش آرامش من طوفانی شو ، تا من

آسمان باشم و آیینه ی دریا باشم

نه ! ــ چه گفتم ؟ دریا ؟ ــ جوی حقیری و مباد

به تو آلوده شوم ، با تو ، به یک جا باشم

حُرْمَتِ آیینه ام ، زیر غرورت لِه شد

روی تو ، هیچ نمی خواست که بینا باشم

آه ...! بگذار که من نیز به جادوی غزل

بهمنی وارترین شاعر دنیا باشم