دوست دارم خود باشم
دوست دارم که خودم باشم و تنها باشم
پشت یک پنجره ، سرگرم تماشا باشم
بی تَکَلُّف بنشین ، داد بزن ، راحت باش !
که برانم ، پس از این ، سخت شکیبا باشم
شیشه طاقت من ، مثل دلت سنگ شده
خوش نداری ، من هم مثل تو آیا باشم؟
پیش آرامش من طوفانی شو ، تا من
آسمان باشم و آیینه ی دریا باشم
نه ! ــ چه گفتم ؟ دریا ؟ ــ جوی حقیری و مباد
به تو آلوده شوم ، با تو ، به یک جا باشم
حُرْمَتِ آیینه ام ، زیر غرورت لِه شد
روی تو ، هیچ نمی خواست که بینا باشم
آه ...! بگذار که من نیز به جادوی غزل
بهمنی وارترین شاعر دنیا باشم
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آذر ۱۳۸۶ ساعت 20:10 توسط آرش افشار
|