بی جوابم
نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم
تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری، یادگاری میکشم
روزگارم را اگر یک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم
مثل گربه دور دیزی بی قرار و باحیا
با همه دارایی ام درد نداری میکشم
خواب دیدم ماه بانوی دیار مادری
آذری می رقصد و من هم هزاری میکشم
بسکه میسازد خرابم میکند با خاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم
بی جوابم هر که می پرسد "کفن پوشی چرا"
حبس سنگینی به جرم بی مزاری میکشم
از ازل با من غریبی کرد، حالا غرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم
باز هم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحر شد همچنان دارم خماری میکشم
+ نوشته شده در جمعه نهم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 13:32 توسط آرش افشار
|